سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
روح بزرگش دمیدهست جان در تن کوچک من
سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینبترین زهرا