آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود