پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود