چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شُکر یکی از هزار کرد؟...
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو