ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس