آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است