با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است