جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
جلوهگر شد بار دیگر طور سینا در غدیر
ریخت از خمّ ولایت می به مینا در غدیر
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد