چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست