من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش