شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی