ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...