دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود