آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما