سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست