باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان