بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
صبح صادق که میدمد دل من
سرخوش از بادۀ حضور شود
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده