با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت