با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران