در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
فرمود حسین: جلوۀ لم یزلی
سالار شهیدِ شاهدان ازلی
گل شمّهای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
پر گنجتر ز گوشهٔ ویرانهایم ما
پر ارجتر ز کنج پریخانهایم ما
شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
فاطمهای که عقلها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
«عشق، سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم»
دیگر امشب به مدینه، خبر از فاطمه نیست
جز حریق حرَمی، در نظر از فاطمه نیست
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت