با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است