پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است