بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده