خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را