قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو