به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود