بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود