این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثىست که از حضرت آدم داریم
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
فرمود حسین: جلوۀ لم یزلی
سالار شهیدِ شاهدان ازلی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن