بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن