بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت