دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد