باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود