نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی