باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود