چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین