بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم