در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم