دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست