باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه