خدا این بار میخواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
پنج نوبت، فرصت سبز حضورم دادهاند
پنج ساغر باده از دریای نورم دادهاند
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟