کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
حاصل عمرِ ز خود بیخبران آه بُوَد
هرکه از خویشتن آگاه شد، آگاه بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند