چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد