بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم