غزل | شعر هیأت

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات

علیرضا قزوه

صبح بنارس

غزل

چنان اسفند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

میلاد عرفان‌پور

غزل

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس

حافظ شیرازی

دیوان حافظ شیرازی

غزل

بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت

علی انسانی

دل سنگ آب شد

غزل

دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود!

جواد محمدزمانی

غزل

چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند

عباس شاه‌زیدی

غزل

حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش

عاطفه جعفری

غزل

شیطان به بیت حیّ تعالی چه می‌کند‌؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه می‌کند‌؟

غلامرضا سازگار

نخل میثم (جلد۲)

غزل

کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را

کیومرث عباسی

امین قافلۀ نور

غزل

کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...

محمد سهرابی

تسبیح اشک

غزل

خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...

محمد سهرابی

تسبیح اشک

غزل

شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم

محمدحسین ملکیان

شعر وحدت اسلامی

غزل