فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
کوه بودم، بلند و باعظمت
روی دامان دشت جایم بود
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
امشب از آسمان چشمانت
دستهدسته ستاره میچینم
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!