این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
گر نگاهی به ما كند زهرا
دردها را دوا كند زهرا
گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟
علی كه آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او