از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو