بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی