بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!