باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود